سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

میوه ی عشقمون

سروش نوشت ...شب قبل از مدرسه !

امروز عصر به دیدن یکی از اقوام رفتیم بعد رفتیم یه فروشگاه و یک  سری وسایل برا خونه خریدیم . وقتی برگشتیم خونه حوالی ٨ شب شما زود شام خوردی و رفتی واسه مسواک و خواب توی دستشویی میگی مامان در رو ببند - مامان شما هم وقتی می خواستی بری مدرسه یه کم می ترسیدی( اینرو خیلی آروم و در گوشی میگی) یعنی چی؟؟چقدر ؟؟نه مامان مدرسه ترس  نداره مثل مهد کودک شما کلی دوست جدید پیدا میکنی - نه مامان خیلی کم اندازه ی چشم مورچه !! می ترسیدی یا نه؟؟ می خندم و فدای معیار اندازه گیریت میشم ..و منم آروم میگم راستشو بخوای یه کم! صورتت آروم میشه ..گل از گلت میشکفه و می خندی از همون خنده هایی که عاشقشم! و بعد میگی - خ...
31 شهريور 1391

نی نی نوشت ...

سلام عزیزم شما چطوری  گلم؟؟ چند روز پیش رفتم چکاب و دکتر گفت شما خیلی عجله داری واسه به دنیا امدن و کلی ذوقتو کردم که این  همه شیطونی .. شما از ٧ ماهگی برگشتی و آماده ی به دنیا امدن بودی اما تا الان صبر کردی پس معلومه که عزیزم خیلی منطقی و فهمیده است ... عزیز مامان هیچ کس نمی تونه باور کنه  این روزهایی که توی همه چیز بشر دست برده و سعی در تعیین تکلیف برا خودش داره من هنوز شفاف و روشن نمی دونم شما چه گلی هستی.. اما مهم نیست ..مهم اینه که تو می دونی و من .. عزیزم بهت قول می دم که شما هر گلی باشی چه یه خانوم دختر ناز و چه یه آقا پسر گل هیچ تفاوتی برام نداره ..و عزیزی می دونی گل ه مامان شاید خو...
31 شهريور 1391

سروش نوشت ...مدرسه !!

عزیزم عاقبت فرا رسید ... فردا شما اولین روز رفتن به مدرسه رو تجربه می کنی و من سر تا پا شوقم ... دیشب وقت خواب می گفتی مامان من می ترسم از مدرسه !! و من که این پروسه ی تعریف خاطرات خوب مدرسه و ایجاد امنیت ذهنی برای شما رو چند مدت ه شروع کردم برات باز هم گفتم و گفتم تا خوابت برد.... وقتی خوابیدی به صورت زیبا و آرومت نگاه کردم بوسیدمت  و از صمیم قلبم آرزو کردم که موفق باشی.... عزیزم می دونی خیلی از این بابت خوشحالم که فریب بعضی تبلیغات رو نخوردم و برای خوشایند این و آن به ذهن کوچک تو فشار اضافی برای بعضی فعالیت ها نیاوردم ... این یه تصمیم شخصی بود و تجربی اما الان که می بینم به اثبات رسیده که نباید توی این سالهای ...
31 شهريور 1391

سروش نوشت ...قاصدک!

داریم میریم بیرون یه قاصدک می بینی و بدوبدو میری دنبالش می گیریش و آرزو می کنی و می فرستیش با فوت محکم تا بره می گم عزیزم چه آرزویی کردی ؟؟ - نمی گم! باشه نگو هر جور راحتی.. -باشه! بهت میگم ..اما یه رازه - آرزو کردم که نی نی و شما و بابایی همیشه سلامت باشید ..و همچنین بابا برام 2 تا سی دی ایکس باکس جدید بخره .. می خندم و فدای آرزوهای کوچکت میشم .. فردای اون روز با خاله شهره میریم بیرون و باز یه قاصدک میگیری و آرزو می کنی  از آرزوت میپرسم و تو میگی بهش گفتم این بار از خدا تشکر کنه چون با قاصدک قبلی از خدا خواسته بودم با خاله شهره برم بیرون... می بوسمت و توی دنیای کوچیکت خودمو گم میکنم....       ...
29 شهريور 1391

نی نی نوشت...

من به دنبال معجزه ها نمیگردم... من در حسرت عصایی که اژدها میشود و دمی مسیحایی نیستم که نابنایی شفا دهد و مرده ای را زنده... معجزه همین جاست!در برمن!   دوستت دارم...       ...
28 شهريور 1391

سروش نوشت ..چشماتو واکن!

این روزها داری تمرین میکنی صبح زود بیدار شی واسه مدرسه بنابراین دیشب به زوووووووووور  خوابیدی یه نیم ساعتی واسه خودت گله کردی و گریه که من میخوام بابا رو ببینم و نمیخوابم تا نیومده خلاصه من هم حلق مبارک رو پاره کردم از بس که قصه و داستان و خاطره برات تعریف کردم تا اینکه عاقبت خوابت برد.... گفتی مامان اگر بابا امد من رو بیدار کن ببینمش من هم واسه اینکه دروغگو نباشم پیشت گفتم اگر من هم خودم خوابم نبره چشم! خوابیدی و صبح  من با یه بوس ه خوشگل شما از خواب بیدار شدم که زمزمه میکردی مامان چشماتو وا کن و ببین ببین که بابا امده !!! کلی خندیدم و بابا یی رو صدا کردم و حکایت رو براش گفتم امروز با بابایی رفتی مغا...
24 شهريور 1391

احساسات....

کودکان از یک سالگی باید یاد بگیرند که چگونه احساساتی مانند خشم، شادی، ناراحتی و... را کنترل کنند. والدین باید با رفتار خود به فرزندشان بیاموزند که در قبال هر مشکلی، باید چه نوع رفتاری از خود بروز دهد. مثلاً جیغ کشیدن و گریه کودک برای به دست آوردن وسیله ای خطرناک، نباید والدین را خلع سلاح کند. زیرا او با این نوع برخورد فکر می کند که در آینده نیز می تواند با چنین روش غیراصولی نیازهایش را برآورده کند. در صورتی که جامعه بسیار بی رحم تر از این حرف هاست! برای آموزش مدیریت احساسات فرزندتان، سعی کنید از همان کودکی با وی صحبت کنید و همه مسائل را به صورت منطقی با او در میان بگذارید تا اصول را یاد بگیرد.....  ...
24 شهريور 1391

سروش نوشت ...من کمکتم!

دارم برات از روزهای به دنیا امدن نی نی میگم و توضیح میدم که سخته و باید یه کم بیشتر کار کنم و به توصیه ی یک کارشناس یه کم شکایت می کنم که بعد احساس همدری با من داشته باشی و جبهنه نگیری و این جوری احساس کنی که من هم یه کم سختم شده که باید کارهای نی نی رو هم انجام بدم و حسودی نکنی عزیزم که می گی: مامان ناراحت نباش من کمکتم....بعد منو می بوسی .. همه ی دنیا یه یک جا به نام من زده میشه!!! و پر از خوشی میشم از این همه حمایتت!! خدا حفظت کنه و خوووب حفظت کنه برامون! یاحق.. ...
23 شهريور 1391